پرسش مهر...

چگونه باید در محیط مدرسه تحمل و احترام به افکار دیگران و اخلاق وادب را تمرین کنیم؟

پرسش مهر...

چگونه باید در محیط مدرسه تحمل و احترام به افکار دیگران و اخلاق وادب را تمرین کنیم؟

بایگانی

داستانک پیرمرد غنی آبادی

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ب.ظ

 به بهانه بهار دلهای شادان و خرم جوانی را گرفتیم وعازم صحرا شدیم.سفره را در چمنزار گستردیم وبه خوردن غذاهای خوش پرداختیم.

در این حین پیرمردی سر رسید وخاطرمان را از یافتن موضوع جدیدی برای شوخی و خنده لبریز کرد.

یکی گفت:پیرمرد طاعات شما قبول،شنیدیم که این ماه را پیشواز رمضان رفته اید.

دیگری گفت:اگر روزه هم نبودی نمی توانستی با ما روی زمین غذا بخوری تای شلوارت خراب می شد.

از این شوخی های نیش دار که از دل بی زهر جوانان بر می آید هرچه توانستیم در جانش فرو کردیم.هنوز ترکشمان خالی نشده بود که گفت:چرا اینجا نشسته اید؟چرا به دِه ما نیامدید؟

پرسیدیم:دِه شما کجاست؟

گفت من ساکن غنی آبادم.باغ های مرا در این حوالی هیچ کس ندارد،هزار میش وگوسفند دارم،بیایید بیایید مهمان منید...!

چیزی نگذشت که معنی نگاه ها و آهنگ صداها تغیر یافت.گفتیم پس بفرمایید بفرمایید با ما ناهار بخورید....

پیر مرد خوراک مفصلی خورد وگفت:فرزندان من!همه را صاحب غنی آباد تصور کنید وبا همه مهربان وخوش رفتار باشید.

اما بخدا قسم من از مال دنیا جز این لباس ژنده هیچ ندارم..!!!

نظرات  (۱)

چه جالب 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی